اولین برف زمستونی و .......
خوب از ناراحتی ها بگذریم و بریم دنبال شیطنتا و شیرین زبونیهات اول اینکه این روزا از من تام می خوای نه عروسکشو خود تامو می خوای دو روز پیش گیر دادی که تام می خوام گفتم باشه پسرم برات می خرم مثل پلنگ صورتی که واست عروسکشو خریدم اونم برات می خرم گفتی عروسکشو نمی خوام خود تامو می خوام می خوام باهاش بازی کنم می خوام ببوسمش خدای من حالا من تام از کجا بیارم هر چی بهت می گم مامان اینا کارتونه وافعی نیست گربه ها که مثل تام نیستن نه ول کن نبودی که نبودی دیگه هر چی گفتم دیدم نه متوجه نمی شی و رو حرف خودت وایستادی منم دیگه جوابتو نمی دادم هر چی می گفتی من ساکت باز شروع کردی به اعتراض که چرا جواب منو نمی دی خوشحال باش منم دلیلشو می گفتم و باز تو همون حرف خودتو می زدی خلاصه یه دو ساعتی رو اعصاب بودی تا بالاخره راضی شدی من فقط عروسک تامو برات بخرم نه خودشو خداروشکر حداقل رضایت دادی
چند شبی می شه که شبا پلنگ صورتیتو می ذاری کنارتو با اون می خوابی همچین دستتو می ندازی گردنش که بیاو ببین منم که هیچ اصلاٌ به من محل نمی ذاری دیگه نه دست منو می گیری تو دستت نه می گی دوست دارم عاشقتم فقط می گی شب بخیر و با پلنگ صورتیت می خوابی عاشق این کارتم خیلی دوست داشتم اینجوری بشی که خداروشکر شدی
بالاخره بعد از مدتها اولین برف زمستونی رو هم دیدیم اونم چه برف قشنگی صبح که بیدار شدیم رفتیم کنار پنجره دیدیم داره برف می یاد همه جا سفید بود برات خیلی جالب بود کلی خوشحال شدی و پرده هارو کشیدی و روی مبلت نشستی و برفارو نگاه می کردی و منم بعد از انجام یه سری از کارام لباس تنت کردم رفتی رو تراس و من چند تا عکس ازت گرفتم
امیرعلی نازنین ما صبح یک روز بارونی بهاری قدم به این دنیا گذاشت و با اومدنش شادی زندگی ما رو چندین برابر کرد برای ثبت خاطرات پسر دلبندم این وبلاگ درست کردم تا خودش در آینده این کارو ادامه بده