مسابقه مامی سایت

عزیز دلم این مدت خیلی به خاطر شما عزیز دلم فرصت نمی کنم بیام به وبت سربزنم و اونو آپ کنم یه پست که مدتها می خوام بذارم و فرصت نشده برنده شدن شما جیگر مامان تو مسابقه نی نی های مامی سایت امروز می خوام دو تا از عکسات و که تو مسابقه اول شدن رو بزارم قربونت بشم

اول قیافه بانمک

و مسابقه بعدی اخم نی نی ها

بو کردن گل

سلام عسلکم این چند روز خیلی نتونستم به وبت سر بزنم و برات بنویسم مامانی « منظورم مامان بابا جون » یک شنبه شب از مکه اومدن و ما کمتر خونه بودیم تو هم این روزا حسابی واسه خودت بازی کردی و بهت خوش گذشته مامانیم برات کلی سوغاتی آوردن دستشون درد نکنه

اما یه کار جالب که چند روز پیش انجام دادی بابایی شب عید واسه من گل مریم خریده بود آخه من عاشق گل مریمم خلاصه من گل و که از بابایی گرفتم بو کردم  گفتم به به تو وروجک اومدی کنار من و گل و بو کردی و بعد خیلی شیرین و خوردنی گفتی به به از اون روز هر گلی که می بینی مصنوعی یا طبیعی فرقی نداره بو می کنی و سر کوچولوتو تکون می دی و می گی به به

قربون اون شیرینکاریات بشم عسلم

عید عدیر

پسر قشنگ سلام این پست یک پست ویژه ست برای تبریک عید غدیر به تو سید امیرعلی کوچولوی مامان و بابا جون این عید مخصوص شماست همه می خوان این عید و بهتون تبریک بگن منم به هردوی شما عزیزای دلم این عید بزرگ تبریک می گم دوستون دارم

عیدتون مبارک


عید غدیر

پسر قشنگ سلام این پست یک پست ویژه ست برای تبریک عید غدیر به تو سید امیرعلی کوچولوی مامان و بابا جون این عید مخصوص شماست همه می خوان این عید و بهتون تبریک بگن منم به هردوی شما عزیزای دلم این عید بزرگ تبریک می گم دوستون دارم

عیدتون مبارک


نوزده ماهگی

نوزده ماهگیت مبارک عزیزم

عزیز دل مامان نوزده ماهگیت مبارک امروز نوزده ماهه شدی و  حالا اونقدر بزرگ شدی که حرفای مامان و بفهمی فدات شم یه کار بامزه می کنی وقتی پی پی می کنی می یای پیش من می گی بودو بودو یعنی من و ببر حمام بشور منم می گم باشه پسرم تو برو من می یام تو هم می ری پشت در وامیستی منتظر من قربونت بشم خیلی دوست دارم یا اگه یه چیزی بهت بدم و بگم برو بده به بابایی به سرعت برق خودت و بهش می رسونی و کاری که گفتم انجام می دی خیلی شیطون شدی وقتی ماشین لباسشویی روشنه می ری دستت و به شیشه درش می زنی و بعد برمی داری و همون طور که دستت و تکون می دی می گی داده مثلاٌ می خوای بهمون بفهمونی که اون داغ شده اما یه اخلاق بدم پیدا کردی اونم اینه که وقتی یه چیزی می خوای و به هر دلیلی نمی تونیم بهت بدیم میزنی زیر گریه روی زمین دراز می کشی و پاهات و به زمین می زنی حالا خودمون باشیم ایرادی نداره چون اگه خواستهات منطقی می بود که همون اول بهت می دادیم و سعی می کنیم بهت توجه نکنیم یا بهت بگیم که کارت زشته و بی خیالش بشی اما جلوی جمع خیلی خجالت می کشم که این رفتارو انجام می دی آخه گلم این چه کاریه

در هر صورت هرروز داری بزرگ و بزرگ تر می شی و البته شیطون تر اینقدر این درایو لب تاب بابایی بیچاره رو باز و بسته کردی که نگو آخرش مجبور شد درایو و باز کنه عشق کلیدی و همیشه یه دسته کلید دستته تا یه سوراخ گیر بیاری و اونو بکنی توش دیگه چی بگم از شیطنتات که هر چی بگم کمه من فقط نگرانم که به خودت آسیبی نرسونی دوست دارم

حرف شنوی وروجک مامان

قربون پسر حرف گوش کنم بشم این روزا هر چی بهت می گم خوب خوب می فهمی و اگه ازت کاری بخوام انجام می دی مثلاٌ اگه بهت بگم برو کیف مامان و بیار می ری می یاری یا اگه بهت بگم توپتو بیار می دویی و می یاریش

پسرک خندون من

نماز و قرآن خوندن عشق مامان

مامان قربونت بشه بعضی وقتا کارایی می کنی که می خوام بخورمت مثلاٌ دیشب ساعت دوازده رفتیم اتاق که بخوابیم تا گذاشتمت روی تخت گفتی اپر و شروع به نماز خوندن کردی حالا مهرم نداری اما اون پیشونی خوشگلت و می ذاشتی زمین منم یه مهر بهت دادم تا نمازت و بخونی حالا به من دستور می دی که نماز بخونم یه کم که نماز خوندی آب می خواستی بردمت آشپزخونه تا بهت آب بدم از روی میز یک زیر قابلمه ای چوبی برداشتی نشستی روی زمین و شروع کردی به خوندی قرآن انگشتت کوچولوت و گذاشته بودی روی اون و مثل آدمایی که دارن یه نوشته رو خط می برن انگشتت و روش تکون می دادی بابایی و صدا کردم و گفتم بیا ببین امیرعلی رو خیلی بانمک شده بودی کلی بهت خندیدیم و البته تعجب کردیم که این کارو تو از کجا یاد گرفتی بابایی گفت دیگه باید یه اسپند واسش دود کنم اسپند و برات دود کرد تو هم همش می گفتی داده « یعنی داغه » و چشمت دنبال دود اسپند بود خلاصه نماز و قرآنت رو که خوندی راضی شدی بخوابی خیلی کارت برام جاالب بود قربونت بشم

اولین آرایشگاه زندگی

عزیزدلم دیشب برای اولین بار بردیمت آرایشگاه تا موهات و کوتاه کنیم خیلی گریه کردی به خصوص وقتی سشوار و آوردن دیگه هیچی اونقدر گریه کردی که نگو ولی ارزشش و داشت خیلی بانمک شدی ببین

اینجا از خواب بیدار شدی چون حمام رفته بودی و بعد خوابیدی موهات شکسته

هدیه عید قربان

دیروز عید قربان بود و طبق معمول بابایی به مناسبت عید واست یه هدیه کوچولو خرید دستت درد نکنه بابایی مهربون

یه شب با شیطون مامان

دیشب شام مهمون دایی جون بودیم واسه همین گفتم هر جوری که شده تو رو بعداظهر بخوابونم تا شب سرحال باشی و منو خودت و اذیت نکنی اما هر کاری کردم عصر نخوابیدی قرارمون ساعت نه شب رستوران بود منم جون خونه نخوابیدی از بابایی خواستم تا کاراشو زودتر انجام بده تا از خونه زودتر بریم بیرون که تو تو ماشین یه چرتی بزنی تا ماشین راه افتاد خوابیدی و ما هم یه کم الکی چرخیدیم تا ساعت یه ربع به نه رسیدیم اونجا تا از ماشین پیاده شدیم بیدار شدی وقتی رفتیم بالا دیدیم دایی جون و زن دایی اومدن رفتیم نشستیم شما رو هم گذاشتیم رو صندلی کودک گارسون اومد تا نوشیدنی ها رو رو میز بذاره یه نوشابه واست گذاشت قیافت دیدنی بود همچین خودت و گرفتی و احساس بزرگی کردی که بیا و ببین کلی به این کارت با دایی و زن دایی خندیدیم   تا کم کم مهمونای دیگه اومدن اول مامانی و بابایی و خاله بهار و خاله خاطره بعد دایی مسعود که دایی منه با ارشیا و احمدرضا و علیرضا و مامانشون و بابابزرگ و مامان بزرگ یه کم بعد خاله مرضیه و عسل و امیر مهدی و باباشون اومدن بعد از ده دقیقه  آقا بهروز و خونوادشون اومدن شام خوردیم اما خیلی اذیتم کردی اول خوب بود یه کم بهت سوپ دادم و تو هم خوردی  connie_feedbaby.gif اما یه کم که گذشت از یک جا نشستن خسته شدی همش می خواستی بری بازی کنی خلاصه یه کم نگهت داشتم اما وقتی بچه ها غذاشون خوردن گذاشتمت پایین تا بری پیششون توی شیطون همه جا سرک می کشیدی رفتی طرف حسابداری رستوران اونجا یه بادکنک بهت دادن باز اومدی باز رفتی گارسونه بغلت کرد و برد پیش آقایی که اونجا حسابدار بود اونم یه کم باهات حرف زد و تو یه کم پیشش بودی تا به بابایی گفتم بره بیارتت داشتی حسابی شلوغ می کردی به بابا گفتم ما دیگه کم کم بریم این وروجک آرامش اینجا رو به هم زده با بلند شدن ما بقیه که هنوز گرم صحبت بودن بلند شدن خداحافظی کردیم و برگشتیم خونه 

هوا چند روزه سرد شده واسه همینه اینجوری پوشوندمت

اسباب بازی

یه روز که داشتم وبگردی می کردم تو وبلاگ یکی از دوستانمون یه پست دیدم که به نظرم کار قشنگی بود این مامان عزیز از اسباب بازی نی نی کوچولوش عکس گرفته بود و اونارو تو وبش گذاشته بود به نظزم ایده جالبی اومد آخه شما فسقلی ها از این اسباب بازیهاتون چیزی و سالم نمی ذارید که وقتی بزرگ بشین بدونین با چه چیزای بازی می کردین اصلاٌ به نظر من اسباب بازی واسه همین ساخته شده که شما انرژی خودتونو با اون تخلیه کنید و البته فدای سرتون که خراب بشه چون فلسفه ش همینه منم از این ایده استفاده کردم و از اسباب بازیهات عکس گرفتم تا همیشه برات بمونه و وقتی بزرگ شدی بدونی چه اسباب بازیهایی داشتی

این اسباب بازی تو از همه بیشتر دوست داری اسمش و گذاشتی آیر آیر

داخل پرانتز

الان خواب بودی تا بیدار شدی و چشمت به عکس آیر آیرت افتاد مثل برق گرفته ها از جات بلند شدی و به تصویر اشاره کردی و گفتی آیو آیو کوخخخخخخخخخخخخخخخخ

اینم بگم که جدیداٌ بهش می گی آیو آیو می خوای اینجوری صداشو بهتر و شبیه تر تقلید کنی

این آپ آپته با این عروسک بود که صدای هاپو رو یاد گرفتی و وقتی بهت می گیم هاپو چی می گه تو هم خیلی شیرین می گی آپ آپ

ایتا ماشیتای کنترلیت هستند که وقتی باهاشون بازی می کنی همش می خندی

   

اینا هم ماشینای دیگه ته

اینا ماشینای موزیکالت هستند که هم حرکت می کنند هم آهنگ می رنند

این خاله غوریه

این اسمش جرج

اینم که گوفی

اینم ببیی جونتهخیلی نرمه توهم همش اینو به صورتت می کشی

اینم بارپاپا و بارباماما

اینا هم عروسکای آواز خون و رقاصت هستند

اینم طوطی سخنگوته

بازم عروسکات















دیروز خاله شادونه می گفت لباس گرم بپوشید تا مریض نشید تا گفت مریض نشین شروع کردی به الکی سرفه کردن قربونت بشم من