واکسن هجده ماهگی
گریه می کردی
تموم که شدو برداشتیمت و از اتاق اومدیم بیرون ساکت شدی انگار نه انگار تا بعداظهر خوب بودی و حالت فرقی با روزای قبل نداشت اما عصر دیگه شروع به نق نق کردی ما که خونه مامانی بودیم با بی قراریت تصمیم گرفتیم برگردیم خونه .خونه که رسیدیم بی حال افتادی و خوابت برد تا ساعت یازده که بیدارت کردم تا بهت شام بدم
و بعد قطره تو بهت بدم قطره که بهت دادم باز مثل همیشه شروع به اذیت کردی
اونقدر گریه کردی که نگو بابایی واست حباب سازت
و آورد تا باهات بازی کنه اما تو ول کن گریه نبودی تا بردیمت تا یه کم پاشویه کنمت اونجا آرومم شدی و با آب بازی کردی یه کم که بازی کردی بردم تا بخوابونمت تبت نسبتاٌ کم شده بود خوابیدی تا پنج و نیم صبح که باز تبت رفته بود بالا بیدارت کردم و بردمت جمام تا باز پاهات و بزارم تو آب تو هم حسابی ذوق می کردی وروجک همش می خندی و تو آینه نگاه می کردی و به من می گفتی بودو بودو یه یک ربعی بازی کردی و بعد آوردمت بیرون که سرو صدات بلند شد که بیم بدودو بودو
ظهر دیگه شهامتت بیشتر شد درد پات رفته بود و بالاخره بغد 24 ساعت خودت بلند شدی و راه رفتی خدارو شکر چون هم تب نداشتی هم دردامیرعلی و توپاش
بازم یه کار بانمک ازت دیدم که دلم نیومد چیزی ازش ننویسم دیروز من آشپزخونه داشتم ناهار درست می کردم دیدم هیچ صدایی ازت نمی یاد یه جورایی مشکوک می زدی واسه همین اومدم ببینم داری چیکار می کنی که دیدم بله امیر آقا همه توپاشونو یه جا جمغ کردن خندم گرفته بود نمی دونم این کار و واسه چی کرده بودی عاشق توپی اما این جوریشو ازت ندیده بودم شاید می خواستی ببینی چند تا توپ داری نمی دونم هر چی بود کارت خیلی برام جالب بود قربونت بشم


اینجا بهت گفتم امیرعلی چقدر توپ داری پسرم همچین خودتو واسم گرفتی که نگو ببین چشاتو چیکار کردی



الانم که دارم این پست و می ذارم به عکسات نگاه می کنی و پشت سر هم می گی توپه
شیرین زبونی

_ قا قا _ وقتی بهت می گم کلاغه می گه تو هم با شیرین زبونی می گی قا قا جون قا قا مامان فدای پسر شیرین زبونش بشه


برات نوشته بودم که چند شب پیش رقته بودیم عروسی دختر عموی بابا جون مریم اونجا که بودیم عمه فرخنده با موبایل من از رقص عروس و دوماد فیلم گرفت از اون روز هروقت می خوای فیلمش و ببینی موبایلم و می یاری و می گی اوه اوه قربون شیرین زبونیت بشم من










از خواب که بیدار می شی همش می گی بییم با یعنی بریم بیرون این روزا هوا خیلی سرده مجتمع که همش سایه ست و نمی شه ببرمت بیرون بعضی اوقات گیر می دی و با ناراحتی هی می گی بییییییم با بیییییییییم با



گاز گرفتن
چند روزه یه کار خیلی بد یاد گرفتی اونم اینه که وقتی شیر می خوری مامانی بیچاره رو گاز می گیری طوری که اشک من و در می یاری و بعضی وقتا هم از شدت درد فریادم به آسمون می ره
آخه عزیز دلم مگه من چیکار کردم که من بیچاره رو گاز می گیری
تازه جالب اینجاست که اول بهم نگاه می کنی و می خندی بعد سریع دندونای مبارک و فرو می کنی دستت درد نکنه هرچی بهت می گم با حرف با قهر با دعوا باز دفعه بعد روز از نو روزی از نو
هجده ماهگیت مبارک عزیزم
بابا : به همه می گی بابا حتی من
بده با
بیم : بریم
بیم با
دد
امی : امیر وقتی ازت می پرسیم اسمت چیه می گی امیییییی
اای اای : امیرعلی بابایی وقتی اسمتو اینجوری صدا می زنه تو هم صداشو تقلید می کنی
آن آن : به ماشین
و دوچرخه
می گی آن آن
ادون ادون : الو گوشی تلفن یا موبایل برمی داری و می گی ادون ادون
بیه : وقتی صدای در و می شنوی می گی بیه اونقدر خوردنی می گی بیه که من می خوام همون جا بخورمت 
توپ عاشق توپی و هر چیز گردی رومی گی توپ
تاتا : به تاب بازی می گی تا تا
آب : وقتی آب می خوای می گی آب بده
بودو بودو : حمام
.عاشق آب بازی و حمامی فقط کافیه یکی بره حمام می ری پشت در هی در می زنی و می گی بودو بدو
اینزه : خودکار و نوشتن . از وقتی خیلی کوچولو بودی به نوشتن و کتاب و خودکار می گفتی اینزه اینزه حالا یه کار جالب تازگیها می کنی اونم اینه که وقتی شیر می خوری نوک سینه من و می گیری رو صورتت می کشی و می گی اینزه اینزه « جان اینزه اینزه عسلک مامان »
ایر ایر : صدای تفنگ و تانک و هواپیماتو در می یاری و می گی آیرآیر کوخخخخخخخ
هابی : هواپیما . از علاقت به هواپیما هر چی بگم کم گفتم تا صداشو می شنوی می دویی طرف پنجره و هابی هابی می کنی
ددر : بیرون
ووووووو : صدای جاروبرقی
عاشق جورو کردنی حالا از هر نوعش که باشه![]()
بییییییییی : صدای گربه
آپ آپ : صدای سگ و در می یاری و می گی آپ آپ![]()
اپر : نماز خوندن و می گی اپر مهر و برمی داری و نماز می خونی
قربونت بشه مامان
توتو : به مورچه ها می گی تو تو
به به : به خوراکی و خوردنی ها می گی به به
حالا هر کی ندونه فکر می کنی تو چقدر می خوری وای
وزنت و هر روز چک می کنی
علاقه زیاد به دیدن خودت تو آینه داری 
هروقت من بیچاره می یام پای کامپیوتر انگار هووته می یای و خاموشش می کنی
یه کم از سشوار می ترسی
اوایل وقتی خاموش بودم می ترسیدی اما حالا فقط وقتی روشنه
تازگیا خودت آب می خوری هروقت می گی آب لیوانت و که برات می یارم می شینی لیوان و ازم می گیری و شروع می کنی به آب خوردن
کتاب خوندنتم دیدنیه کتاب و ورق می زنی و با خودت یه چیزایی زمزمه می کنی

خوشحالم که کنار مایی برات آرزوی خوشبختی و سلامتی می کنم امیدوارم صدو هشتاد ساله بشی پسرم دوست داریم ![]()
مجرای اشکی
دیروز بعداظهر از دکتر موسوی چشم پزشک واسه چشمات وقت گرفتیم آخه عزیزم مجرای اشکی چشم راستت مسدود
از وقتی به دنیا اومدی همین طوری بود اما تا حالا خوب نشده یعنی اگه بذاری ماساژ بدیم و قطره کنیم باز می شه اما اصلاٌ این اجازه رو بهمون نمی دی و گریه می کنی
سه ماه پیش که بردمت پیش همین دکتر یه دستوری برای ماساژ چشمت داد اما چه فایده نذاشتی چشمت و ماساژ بدیم بمیرم برات
دکتر می گه چارش ماساز یا میل زدنه واگه اینا جواب نده جراحی حالا بهمون گفته یه ماه با هر ترفندی شده حتی با وجود گریه هات چشمتو قطره کنیم و ماساژ بدیم و اگه جواب نداد بریم برای میل زدن
دیروز توو خونه که بودیم خواب بودی و دوست نداشتی بیدار بشی بابا گفت پاشو بریم دکتر شروع کردی به سرفه کردن از نه ماهگی همین طور بودی وقتی می گفتیم امیرعلی مریض شده ببریمش دکتر شروع می کردی به سرفه کردن الکی
حالا دیروز تا خونه بودیم که با گفتن دکتر سرفه می کردی که ببریمت بیرون به محض اینکه سوار ماشین شدی و راه افتادیم دیگه هرچی بابایی می گفت بریم دکتر انگار نه انگار خوب معلومه به هدفت که بیرون اومدن بود رسیده بودی دیگه لزومی نداشت خودت و خسته کنه
تولد امام رضا
دیروز ساعت دوازده از خواب بیدار شدی
من به بابایی پیشنهاد کردم ببریمت هابی ببینی آخه این روزا پروازای فوق العاده مشهد زیاده و تو همش تو خونه با شنیدن صدای هوپیمابه طرف پنجره می دویی و هابی هابی می کنی بابایی مهربونتم بدون هیچ حرفی گفت چشم خانمی بریم من امروز مال شمام خیلی دوسش دارم این بابایی مهربون و خونواده دوست رو
خلاصه آن آنت
و برداشتیم و رفتیم نزدیک فرودگاه تا تو هابی ببینی که خوشبختانه شش تا دیدی همچین تعجب می کردی که نگو تازه انگار یه کمم می ترسیدی چون بغل بابایی بودی و دستاتو دور گردنش محکم می گرفتی قربونت بشم من
چند تا عکس جدید

اینجا داری می گی بیم بدو بدو

چند شب پیش رفته بودیم پاساژ شهر شب گیر داده بودی به آینه ای که طبقه پایین پاساژ بود

قربون اون نگاه مهربونت بشم من

امان از بی دندونی

بیه گفتن شیرین زبون مامان
این روزا با گفتن بییییه ما رو دیونه خودت کردی تا یه صدایی می یاد سرت به طرف صدا می چرخونی و خیلی شیرین می گی بیه
امروز با بابایی تلفنی صحبت می کردم زدم رو آیفون بابا رو میزش ضربه می زد تو هم این ور می گفتی بیه
با مامانیم که صحبت می کردم همین کارو کردی قربونت بشم با این شیرینکاریات 

گفته بودم عشق هواپیمایی بهش می گی - هاپی - تا صداشو می شنوی می گی هاپی حتی تو ماشینم که هستی تا از شیشه ماشن چشمت به هواپیما می یوفته ذوق زده می شی صدات و کلفت می کنی می گی هاپی اینم عکس العملت به هواپیما



بهونه گیری
این روزا چیزی که بیشتر از همه اذیتم می کنه بی اشتهایی و غذا نخوردنته
نمی دونم چیکار باید کرد
هم من هم بابایی خیلی نگران سلامت و رشدت هستیم عزیزم هر کاری می کنم لب به غذا نمی زنی یا اگه بخوری در حد دو یا سه قاشقه
موندم چیکار کنم شیر با طعمای مختلف برات می خرم اما لب نمی زنی فقط شیر خودم اونم که اونقدر نیست که بتونه ویتامین بدنت و تأمین کنه فقط شیطنت می کنی و البته چند روزی هست که خیلی بهونه گیر شدی
اگه چیزی خلاف میلت باشه جیغ می کشی یا گریه می کنی و تا تسلیمت نشیم بی خیال نمی شی
عزیز دلم دوست ندارم این قدر خودت و اذیت کنی وقتی گریه می کنی یا جیغ می کشی قبل از اینکه ما رو ناراحت کنی خودت و اذیت می کنی
بخند مامان جون مثل روزایی که می خندیدی می رقصیدی و شیطنت می کردی من عاشق شیرین کاریهاتم
البته الانم هنوز رقص و خنده و شیرینکاریها و شیرین زبونیات به راهه اما نه مثل قبلاٌ نمی دونم شاید به خاطر دندونات شاید قرار باز دوباره دندون دربیاری و واسه همینه که اینقدر بی قراری هر چی که هست دوست دارم زود برگردی به وضعیت قبلت غذا بخوری و شاد و خوش اخلاق باشی و بازم بگی بیییه یا بگی امی![]()
ترس از آسانسور
دیشب رفتیم خونه دایی جون
آخه دایی جون واسه خودش خونه خرید و از خونه مامانی رفتند
اونجا که بودند خیلی خوب بود وقتی می رفتیم خونه مامانی اونارو هم می دیدیم دایی جون وقتی خونشون بود می یومد پایین تورو می برد خونشون و باهات بازی می کرد تو هم عاشق بالا بودی چون می دونستی حسابی بهت خوش می گذره معلومه آدم با دایی جونش خوش نگذرونه با کی خوش بگذرونه
خلاصه تو هم هروقت می رفتیم با انگشتت به بالا اشاره می کردی و می گفتی : بییم با
تا دایی جونت می یومد ببرتت فرار می کردی البته نه واسه اینکه دلت نخواد بری نه واسه اینکه اون دنبالت کنه و بعد بگیرتت بندازتت بالا و بعد با خودش ببرتت امان از دست تو شیطون
داشتم می گفتم رفتیم خونه دایی جون اما تا سوار آسانسور شدیم زدی زیر گریه
حالا خوب بود که اونا طبقه دوم بودن وگرنه تا رسیدن به بالا کلی گریه می کردی نمی دونم چرا از آسانسور می ترسی برعکس پله برقی که عاشقشی
به هر حال با گریه جناب عالی رفتیم خونه دایی جون خونشون خیلی خیلی خوگشل بود مامانی حسابی خوشمان آمد
کلاٌ دایی جون خوش سلیقه ست تو همه چی از خونه خریدن و ماشین خریدن که عشق من و خریده یعنی ماکسیما - البته عشق اصلی من تو ماشینا مثل بابایی بی ام و اما تو کشور ما با این درآمد کم کارمندی نشدنیه
- تا لباس پوشیدن دوست دارم تو این مورد خاص به دایی جونت بری البته تو خوش قلبی و مهربونی و پشتکارم هم همین طور و این ضرب المثل که حلال زاده به داییش میره رو ثابت کنی
در ضمن از آسانسور نترسی باشه پسرم
دوست دارم
عروسی
دیشب رفتیم عروسی باغ سالار خیلی شیطونی کردی یه لحظه آروم نگرفتی همش وسط سالن بودی بیچاره من و بابایی همش دنبال تو بودیم تو هم دنبال بچه ها آخه نی نی جونم تو خودت بچه ای بی خیال نی نی های دیگه شو مامان
هرچند وقتی بی خیال نی نی ها می شدی باز دستور می دادی تو رو ببریم بیرون تو باغ بگردونیمطفلک حمیدرضا مثل ماهمش مواظبت بود
قربون اون خنده های شیرینت بشم



ای پسرک سربه زیر مامان

عزیزم مگه پرتقال توپه که برداشتی و می گی توپ


























امیرعلی نازنین ما صبح یک روز بارونی بهاری قدم به این دنیا گذاشت و با اومدنش شادی زندگی ما رو چندین برابر کرد برای ثبت خاطرات پسر دلبندم این وبلاگ درست کردم تا خودش در آینده این کارو ادامه بده