عزیز دلم امروز بابایی و مامانی قرار بود ناهار بیان اینجا منم نمی تونستم تا دیروقت کنارت بخوابم واسه همین زودتر بیدار شدم و رفتم آشپزخونه گفتم تا تو وروجک خوابی   countshipناهارو درست کنم اما نیم ساعت بیشتر نگذشته بودکه بیدار شدی من آشپزخونه بودم که صدای گریه آروم تو شنیدم سریع اومدم دیدم روی تخت نشستی و آروم گریه می کنی و می گی دد قربون اون دد گفتنت بشم که به همه حتی من و بابا جونم می گی دد بهت شیر دادم تا دوباره خوابیدی باز رفتم آشپزخونه تا بقیه کارامو انجام بدم اما بازم بعد بیست دقیقه بیدار شدی دیگه نمی تونستم بیام کنارت بخوابم واسه همین بغلت کردم و بردمت آشپزخونه پیش خودم واسه اینکه گریه نکنی دو تا ظرف و آب کردم و با قاشق و سینی و چند تا لگو گذاشتم جلوت تا مثل همیشه شروع کنی به آب بازی و آشپزی به این کار خیلی علاقه داری چند تا چیزو تو آب میریزی هم می زنی بعد از این ظرف به اون ظرف می ریزی و باز هم می  زنی اینقدر اینکارو تکرارمی کنی تاآب ظرف تموم می شه و تو دیگه خسته می شی و باز می یای سراغ من

بعد از اینکه ناهارو درست کردم با هم رفتیم بیرون آخه من یادم رفته بود کاهو واسه سالاد بخرم وقتی برمی گشتیم ماشین بازیافت وارد مجتمع شده بود و داشت ملودی مخصوص خودش و می زد با شنیدن صدای اون شروع کردی با یه دست به رقصیدن dance3.gif« قربون اون رقصیدنت بشه مامان » با قطع صدا رقصیدن تو قطع می شد و با شروعش تو دوباره می رقصیدی وقتی برگشتیم من دیگه کارخاصی نداشتم با هم یه کم بازی کردیم ساعت یه ربع به 12 بود که تو دوباره خوابیدی بابا جون زودتر اومد خونه تا ناهارو با هم بخوریم قبل از اینکه بابا جون بیاد تو بیدار شدی و وقتی بابا جون اومدحسابی ذوق کردی بعد مامانی و بابایی اومدن اونجا کلی خوشحال شدی   ناهار که می خوردیم دائم می رفتی پیش بابایی و به پاشون نگاه می کردی و باز اوف اوف می کردی بابایی خیلی دوست داری خیلی زیاد وقتی خونشونیم یا اونا اینجان همش دوروبر بابایی باباییم    حسابی دوست داره و همش باهات بازی می کنه.

بعد ناهار واسه خودت بازی می کردی و اصلاٌ خواب نداشتی بابایی که رفت با مامانی بازی کردی تا اینکه بابا جون بیدار شد مامانی می خواست تلویزیون LCD بخره واسه همین چهارتایی رفتیم خیابون سعدی تو راه خوابیدی اما به محض اینکه رفتیم فروشگاه بیدار شدی و تا چشمت به تلویزیونا اوفتاد شروع به سخنرانی کردی تا تصویر گربه می یومد صدای گربه درمی آوردی و می گفتی بییییییییییییییییییییییییییییی

و باز اگه حیوون دیگه نشون می داد


می گفتی آپ آپ

واسه مامانی یه تلویزیون خریدیم و برگشتیم خونه مامانی باز تو دوباره خوابیدی اونقدر خسته بودی که حتی وقتی از بغلم گذاشتمت رو تخت بیدار نشدی پوشکتم که عوض کردم بیدار نشدی عجیبه اما ...

الانم که ساعت 11:30 شبه خواب خوابی       البته حق داری امروز کم خوابیدی بخواب دد من عزیز دلم که با گفتن این حرفات ما رو دیوونه خودت کردی

یه چیز درباره این دد گفتنت بگم برات نوشتم که به همه می گی دد حتی من و بابا جون جالب اینجاست که وقتی داریم تلویزیون نگاه می کنیم به خصوص این روزا که با بابا جون داریم سریال LOST رو نگاه می کنیم و به خاطر جذابیت سریال بیشتر محوش می شیم چند بار می یای جلومون و می گی دد دد من می گم جان این و چند بار تکرار می کنی و بعد می ری سراغ بابا اینجوری می خوای بگی به تو نگاه کنیم آخه عزیزم چه چیزی تو دنیا برای ما جذاب تر از نگاه به تویه مامان جونIn Love اگه می بینی ما محو چیزی شدیم اون فقط ظاهر قضیه است قلب و روح ما فقط مال تو دوست داشتنی ترین هدیه خداوندیه اگه همه جذابیتهای دنیا هم جمع بشن مطمئن باش جای تو رو برای ما نمی گیرن و همه لذتهای دنیارو تو وجود تو حس می کنیم پس نگران نباش تو تو ذره ذره وجود مایی و عاشقانه دوست داریم.