عزیزم دیروز جمعه بود و تولد امام رضا می دونی به سال قمری سالگرد عقدکنون من و بابایی شب تولد امام رضاست که رفتیم حرم و اونجا عقد کردیم یادش به خیر چقدر همه چی زود می گذره چهار سال گذشت مثل برق و باد خداروشکر به خوبی گذشته ما خوشبختیم و از همه مهمتر اینکه تو رو داریم

دیروز ساعت دوازده از خواب بیدار شدی  :aa60:من به بابایی پیشنهاد کردم ببریمت هابی ببینی آخه این روزا پروازای فوق العاده مشهد زیاده و تو همش تو خونه با شنیدن صدای هوپیمابه طرف پنجره می دویی و هابی هابی می کنی بابایی مهربونتم بدون هیچ حرفی گفت چشم خانمی بریم من امروز مال شمام خیلی دوسش دارم این بابایی مهربون و خونواده دوست رو  :kiss2:خلاصه آن آنت :aa22: و برداشتیم و رفتیم نزدیک فرودگاه تا تو هابی ببینی که خوشبختانه شش تا دیدی همچین تعجب می کردی که نگو تازه انگار یه کمم می ترسیدی چون بغل بابایی بودی  و دستاتو دور گردنش محکم می گرفتی قربونت بشم من