تولد امام رضا
عزیزم دیروز جمعه بود و تولد امام رضا می دونی به سال قمری سالگرد عقدکنون من و بابایی شب تولد امام رضاست که رفتیم حرم و اونجا عقد کردیم
یادش به خیر چقدر همه چی زود می گذره چهار سال گذشت مثل برق و باد
خداروشکر به خوبی گذشته ما خوشبختیم و از همه مهمتر اینکه تو رو داریم
دیروز ساعت دوازده از خواب بیدار شدی
من به بابایی پیشنهاد کردم ببریمت هابی ببینی آخه این روزا پروازای فوق العاده مشهد زیاده و تو همش تو خونه با شنیدن صدای هوپیمابه طرف پنجره می دویی و هابی هابی می کنی بابایی مهربونتم بدون هیچ حرفی گفت چشم خانمی بریم من امروز مال شمام خیلی دوسش دارم این بابایی مهربون و خونواده دوست رو
خلاصه آن آنت
و برداشتیم و رفتیم نزدیک فرودگاه تا تو هابی ببینی که خوشبختانه شش تا دیدی همچین تعجب می کردی که نگو تازه انگار یه کمم می ترسیدی چون بغل بابایی بودی و دستاتو دور گردنش محکم می گرفتی قربونت بشم من
+ نوشته شده در شنبه نهم آبان ۱۳۸۸ ساعت 14:0 توسط
|
امیرعلی نازنین ما صبح یک روز بارونی بهاری قدم به این دنیا گذاشت و با اومدنش شادی زندگی ما رو چندین برابر کرد برای ثبت خاطرات پسر دلبندم این وبلاگ درست کردم تا خودش در آینده این کارو ادامه بده