مامان قربونت بشه بعضی وقتا کارایی می کنی که می خوام بخورمت مثلاٌ دیشب ساعت دوازده رفتیم اتاق که بخوابیم تا گذاشتمت روی تخت گفتی اپر و شروع به نماز خوندن کردی حالا مهرم نداری اما اون پیشونی خوشگلت و می ذاشتی زمین منم یه مهر بهت دادم تا نمازت و بخونی حالا به من دستور می دی که نماز بخونم یه کم که نماز خوندی آب می خواستی بردمت آشپزخونه تا بهت آب بدم از روی میز یک زیر قابلمه ای چوبی برداشتی نشستی روی زمین و شروع کردی به خوندی قرآن انگشتت کوچولوت و گذاشته بودی روی اون و مثل آدمایی که دارن یه نوشته رو خط می برن انگشتت و روش تکون می دادی بابایی و صدا کردم و گفتم بیا ببین امیرعلی رو خیلی بانمک شده بودی کلی بهت خندیدیم و البته تعجب کردیم که این کارو تو از کجا یاد گرفتی بابایی گفت دیگه باید یه اسپند واسش دود کنم اسپند و برات دود کرد تو هم همش می گفتی داده « یعنی داغه » و چشمت دنبال دود اسپند بود خلاصه نماز و قرآنت رو که خوندی راضی شدی بخوابی خیلی کارت برام جاالب بود قربونت بشم