ببسید
دیشب
مامانی اینا شام خونه ما بودن موقع شام ظرف شکلاتتو دستت گرفتی اول ر فتی
پیش مامانی گفتی مامانی بردار بعد رفتی سراغ بابایی و باز به بابایی تعارف
کردی که بابایی بردار و بعد بهاره و گفتی بهایه بدار و بعدم خاله خاطره و
بعدم من اومدی کنارم و گفتی مامانس بدار و بعدم بابا جالب اینه که شکلاتای
ظرف به تعداد ما بود و شکلاتا تموم شد وقتی بابایی برداشت گفتی تمو سد
وقتی هم یه
کاری می خوای انجام بدی و من اجازه نمی دم می یای صورتمو ناز می کنی و می
گی ناز
شوب شور به چوب شور می گی شوب شور بعد به من می گی شوب شور می حویی
فن کن : فکر می کنم
ویوه : میوه
عش تا چشمت به دوربین می یوفته می گی عش و واسم ژست می گیری تا ازت عکس بگیرم اینم چند تا عکس از عشق مامان



امیرعلی و فایر فایر

آخه این ماشین مال سوار شدنه بچه جون




امیرعلی و آدم آهنی





+ نوشته شده در چهارشنبه نهم تیر ۱۳۸۹ ساعت 13:33 توسط
|

امیرعلی نازنین ما صبح یک روز بارونی بهاری قدم به این دنیا گذاشت و با اومدنش شادی زندگی ما رو چندین برابر کرد برای ثبت خاطرات پسر دلبندم این وبلاگ درست کردم تا خودش در آینده این کارو ادامه بده