سفر شمال
اما سفرنامه ما:
صبح ساعت 11 از مشهد راه افتادیم ناهارو بجنورد خوردیم و بعد رفتیم جنگل یه چایی اونجا خوردیم
بعد رفتیم گرگان شب اونجا بودیم و روز بعد ساعت نه صبح راهی ویلا شدیم ساعت تحویل ویلا به ما دو بود حدوداٌ یه ربع به دو رسیدیم و ویلارو تحویل گرفتیم ویلا شهرک ساحلی نفت رستمرود بود ده کیلومتری نور جای قشنگی بود ویلای ما هم رو به دریا بود و هم فاصله ای با دریا نداشت


ناهارو که خوردیم یه استراحتی کزدیم و بعد ساعت شش و نیم رفتیم دزیا اول که بابا جون بردت تو آب ترسیدی و گریه می کردی![]()





اما وقتی خودم بردم نترسیدی و حسابیم کیف کردی تازه وقتی می خواستم بیارمت بیرون گریه هم می کردی و همش می گفتی آب بازی![]()
اینجا استخرتو برات آب کردیم و گذاشتیم تو دریای کوچولوی خودت بازی کنی![]()


اینم بعد یه آب بازی درست و حسابی![]()



روز دومم همین جوری بود و بازم ساعت شش بردیمت تو آب و کلی بازی کردی![]()



روز سوم خاله هات اومدن تو با امیرمهدی و عسل بازی می کردی عصر بردیمتون دریا و بازم کلی بازی کردید بعدم نشستید کناردریا و اونجا کلی ماسه بازی کردین![]()
------« عکسای این روزت آماده نیست آخه من دیگه دوربین عکاسی و با خودم نبردم و خاله دوربینشو آورد هنوزم ندیدمش تا عکسارو ازش بگیرم تو پست بعدی می زارمشون»-------
روز بعد دیگه باید ویلارو تحویل می دادیم
وسایلمونو جمع کردیم و رفتیم تا پارک جنگلی نورو ببینیم جای قشنگی بود

بعد از اونجا رفتیم نمک آبرود اونجا ناهارو خوردیم استراحت کردیم و البته جناب عالی شیطنت

بعد رفتیم تله کابین سوار شیم می گفتن امیرعلی رو نبرین ممکنه بترسه اما تو وروجک تا چشمت بهشون افتاد گفتی هابی یعنی هواپیما و وقتی سوار شدیم خیلی خوشت اومد و با تعجب نگاه می کردی![]()



وقتی هم اون بالا پیاده شدیم تا یه دوریم اونجا بزنیم همش می گفتی بریم سوار شیم و نذاشتی یه نیم ساعتی اونجا بشینیم آخه اون بالا خیلی قشنگ بود ![]()
بعد اون باز رفتیم سلمان شهر تا شوهر عمه فروزان اومد و رفتیم ویلای اونا
اینجا داری علفای هرزو هرس می کنی کشاورز کوچولوی من


صبح مامانی و خاله ها برگشتنو ما چون بابا دوست داشت بمونه موندیم صبح اونجا طبقه پایین ویلا با بابا و شوهر عمع فروزان حسابی توپ بازی کردی

اینم استراحت پدر و پسر بعد از توب بازی


عصر بردیمت ساحل عباس آباد






شب اونجا بودیم و روز بعد ساعت شش بیدار شدیم و راه افتادیم تا شب نشده مشهد باشیم که ساعت هفت و نیم رسیدیم مشهد سفر خوبی بود به تو هم حسابی خوش گذشت خداروشکر![]()
البته تو این سفر کلی با بابایی و عمو بازی کردی به خصوص با بابایی با مامانی هم همین طور اینم چند تا عکس از شما با بابایی مهربونت![]()

امیرعلی نازنین ما صبح یک روز بارونی بهاری قدم به این دنیا گذاشت و با اومدنش شادی زندگی ما رو چندین برابر کرد برای ثبت خاطرات پسر دلبندم این وبلاگ درست کردم تا خودش در آینده این کارو ادامه بده