جمعه شب از سفر برگشتیم سفری خوبی بود به همه خوش گذشت به خصوص با اون شیرین زبونیهای تو که همه رو عاشق خودت می کنی روز آخرم که خاله هات اومدن بیشتر بهت خوش گذشت هرجند با امیرمهدی چندباری درگیر شدید اما با عسل میونت خیلی خوبه اخه عسل خیلی خانمه آروم و مهربون تو هم خیلی دوسش داری

اما سفرنامه ما:

صبح ساعت 11 از مشهد راه افتادیم ناهارو بجنورد خوردیم و بعد رفتیم جنگل یه چایی اونجا خوردیم

بعد رفتیم گرگان شب اونجا بودیم و روز بعد ساعت نه صبح راهی ویلا شدیم ساعت تحویل ویلا به ما دو بود حدوداٌ یه ربع به دو رسیدیم و ویلارو تحویل گرفتیم ویلا شهرک ساحلی نفت رستمرود بود ده کیلومتری نور جای قشنگی بود ویلای ما هم رو به دریا بود و هم فاصله ای با دریا نداشت

ناهارو که خوردیم یه استراحتی کزدیم و بعد ساعت شش و نیم رفتیم دزیا اول که بابا جون بردت تو آب ترسیدی و گریه می کردی

اما وقتی خودم بردم نترسیدی و حسابیم کیف کردی تازه وقتی می خواستم بیارمت بیرون گریه هم می کردی و همش می گفتی آب بازی

اینجا استخرتو برات آب کردیم و گذاشتیم تو دریای کوچولوی خودت بازی کنی

اینم بعد یه آب بازی درست و حسابی

روز دومم همین جوری بود و بازم ساعت شش بردیمت تو آب و کلی بازی کردی

روز سوم خاله هات اومدن تو با امیرمهدی و عسل بازی می کردی عصر بردیمتون دریا و بازم کلی بازی کردید بعدم نشستید کناردریا و اونجا کلی ماسه بازی کردین

------« عکسای این روزت آماده نیست آخه من دیگه دوربین عکاسی و با خودم نبردم و خاله دوربینشو آورد هنوزم ندیدمش تا عکسارو ازش بگیرم تو پست بعدی می زارمشون»-------

روز بعد دیگه باید ویلارو تحویل می دادیم  وسایلمونو جمع کردیم و رفتیم تا پارک جنگلی نورو ببینیم جای قشنگی بود

بعد از اونجا رفتیم نمک آبرود اونجا ناهارو خوردیم استراحت کردیم و البته جناب عالی شیطنت

بعد رفتیم تله کابین سوار شیم می گفتن امیرعلی رو نبرین ممکنه بترسه اما تو وروجک تا چشمت بهشون افتاد گفتی هابی  یعنی هواپیما و وقتی سوار شدیم خیلی خوشت اومد و با تعجب نگاه می کردی

وقتی هم اون بالا پیاده شدیم تا یه دوریم اونجا بزنیم همش می گفتی بریم سوار شیم و نذاشتی یه نیم ساعتی اونجا بشینیم آخه اون بالا خیلی قشنگ بود

بعد اون باز رفتیم سلمان شهر تا شوهر عمه فروزان اومد و رفتیم ویلای اونا 

اینجا داری علفای هرزو هرس می کنی کشاورز کوچولوی من 


صبح مامانی و خاله ها برگشتنو ما چون بابا دوست داشت بمونه موندیم صبح اونجا طبقه پایین ویلا با بابا و شوهر عمع فروزان حسابی توپ بازی کردی 

اینم استراحت پدر و پسر بعد از توب بازی

عصر بردیمت ساحل عباس آباد

شب اونجا بودیم و روز بعد ساعت شش بیدار شدیم و راه افتادیم تا شب نشده مشهد باشیم که ساعت هفت و نیم رسیدیم مشهد سفر خوبی بود به تو هم حسابی خوش گذشت خداروشکر

البته تو این سفر کلی با بابایی و عمو بازی کردی به خصوص با بابایی با مامانی هم همین طور اینم چند تا عکس از شما با بابایی مهربونت