گصه شنگول منگول
شبا
قبل خواب ازم می خوای برات قصه بگم تازگیها به قصه شنگول منگول علاقمند
شدی البته در قالب یه داستان واقعی آخه تو فصه های خیالی رو دوست نداشتی
همش دوست داشتی برات از خودمون قصه بگم از مامانیا از خاله هات و بقیه اما
جدیداٌ به شنگول منگول علاقمند شدی و منم جوری قصه هارو برات تعریف می کنم
که برات ملموس باشه اینکه مامانشون میره بیرونو می گه دست به گاز نزنید
خطرناکه و شنگول می ره آشپزخونه دست به گاز می زنه خونشون آتیش میگیره و
..... در آخرم گفتن پیام قصه که نباید به گاز دست زد چون خطرناکه و اما همین قصه از زبون امیرعلی
یکی بود یکی نیود زیر مهمبد کبود هیچکی
نبود امی امی بود مامانی عیففت بود بابادون بود بابایی ایضا بود شنگول
منگول بود دست زد به گاز اونسون آتیش گیفت آتس سانی اومد اونسون سخت « سوخت
» گاز خطناکه و بعدم با عصبانبت گاز دست نزنی گاز خطناکه خطاب به شتگول
خیالی قربون اون قصه گفتنت بشم عزیزکم
مامانس سیت دد می کنه
دیشب بازم سردزد بودم واقعاٌ برام سنگ تموم گذاشتی اومدی اتاق دیدی چراغ خاموشه گفتی
امیرعلی : اوشن کنم
من : نه پسرم سرم درد می کنه
امیرعلی: سیت دد می کنه آیه عزیزم
من : آره خوشگلم خیلی درد می کنه
رفتی از اتاق بیرون دوباره اومدی
امیرعلی : سیت دد می کنه
مامان : آره قربونت یشم می ری صدای تلویزیونو کم کنی
تو هم به سرعت دوییدی طرف هال و کنترلو برداشتی و صدای تلویزیونو کلاٌ بستی صدای بابا جونو شنیدم که می گفت امیرعلی چیکار می کنی چرا صداشو بستی تو هم هیچی نگفتی دوییدی اومدی اتاق پیش من
امیرعلی : مامانس کم کدم
مامان : مرسی عزیز دلم
رفتی و نیم ساعت بعد اومدی خیلی آقا شده بودی اومدی روی تخت کنارم دراز کشیدی و گفتی
امیرعلی : مامانس هنوز دد می کنه
من : اره گلم
امیرعلی : بوس کنم خوب بسی
منم
از خدا خواسته گفتم آره بیا سرمو ببوس می دونی چیکار کردی سرتو گذاشتی روی
لب من تا من تورو ببوسم اینم یه مدلیه واسه بوسیدن بقیه اصلاٌ خودتو اذیت
نمی کنی اینکارو محول می کنی به خودشون تا اونا تورو ببوسن هرچند که من
عاشق بوس کردنتم و دوست دارم روزی هزار بار ببوسمت خلاصه بعد از جلسه ابراز
لطف گفتم مامان جون بخواب تا صبح من خوب بشم با هم بازی کنیم و تو ساکت
دراز کشیدی هی چشماتو و باز و بسته کردی اما از خواب خبری نبود اما هیچ
سروصدایی نمی کردی تعجب کردم تویی که تا خوابیدن هزار بار ازم قصه گغتن می
خوای آب می خوای و دائم روی تخت از این طرف به اون طرف می ری اینجوری آروم
بودی و بعد یه ربع خوابد برد همیشه همینطوریه من هروقت سردرد می شم با یه
امیرعلی شیطون و بازیگوش طرف نیستم یه پسر مهربون و آقایی می شی که نگو
عزیز دلم دیشب وقتی برام شیرین زیونی می کردی از خدا خواستم هیچوقت مریض
نشی و اگه قراره این اتفاق برات بیفته من به جای تو مریض بشم چون من طاقت
دیدن تو رو با درد و ناراحتی ندارم ان شالله صدو بیست سال زنده باشی همیشه
سالم باشی و خوشیخت به همه اون چیزایی که دوست داری یعنی همون آرزوهات برسی
و صاحب یه پسر یا دختر مهربون و شیرین زبونی مثل خودت بشی عاشقتم عزیزم
یه مدتیه می خوام برات از حیوانات اهلی و وحشی که بابا جون به خاطر همکاریت تو پروژه پوشک گیری واست خریده بود عکس بگیرمو بزارم اینجا که همیشه مامان فراموشکارت یادش می رفت اگه همون لحظه هر چی اتفاق می یوفته رو برات ننویسم بعد دیگه یادم می ره به هرجال این یه هدیه کوچیک واسه پسرم از حیوانات اهلی وحشی و دایناسورهابازم ممنون از همکاریت عزیزکم
امیرعلی نازنین ما صبح یک روز بارونی بهاری قدم به این دنیا گذاشت و با اومدنش شادی زندگی ما رو چندین برابر کرد برای ثبت خاطرات پسر دلبندم این وبلاگ درست کردم تا خودش در آینده این کارو ادامه بده